برای گفتگو لازم است ابتدا درخواست برقراری ارتباط ارسال کنید.
اطلاعات فردی
درباره من:
سلام .زینب مقدمی هستم ۴۰ ساله و تقریبا ۱۲ ساله در خدمت مقدس آموزش و پرورش هستم نفر دوم اقدام پژوهی در منطقه ..نفرسوم جشنواره مقاله در مورد نوجوان سالم .عاشق بچه هام ،عاشق درس دادن و درس گرفتن،یاددادن و یادگرفتن .همیشه قلبم در کنار عقلم دارم.و آغوشم و در خونم همیشه به روی دخترام باز بوده و هست و خانوادهاشون هم ازاینکه کنار من هستن حس آرامش دارن .عشق و علاقم به کتاب خوندن و نویسندگی هر روز بیشتر میشه و البته که هر دو رو در کنار هم دارم و ادامه میدم .من دبیر روانشناسی و جامعه شناسی و همینطور مشاور هستم.همیشه تلاش کردم شیوه های آموزشیم متنوع باشه تا یادگیری عمیق تر و درست تر صورت بگیر.مثلا نمایش فیلم های مرتبط وتحلیل وبررسی اونا با بچه ها.مثل فیلم کمدی انسانی ،رابین هود،اورکا،متری شش ونیم و...صحبت درباره زندگی و هدف افراد موفق و تلاش هایی که کردن برای انگیزه دادن به دخترام که مشتاق نشون دادن خودشون به دنیا هستند و جویای نامند. .هیچ وقت لبخندم و آرامشم و روی گشادم حتی در بدترین حالت جسمی ووروحی خودم از دخترام دریغ نکردم .هواشون دارم ،هوام دارن .روزی نیست که بدون گل به خونه برگردم .در خوشی و ناخوشی کنارشون بودم و هستم اونام تنهام نزاشتن .حتی چند وقت پیش که جراحی دست داشتم صبح تا شب کنارم تو بیمارستان موندن و حتی اجازه ندادن خانوادم بیان .تو مدرسه زیاد پیش میاد که سراغم بگیرن قبل امتحان هر درس دیگه ای تا بغلم کنن و من با آغوشم و حرفام استرسشون کم کنم و پرشور و پرانگیزه برن سر درسشون .کلا خیلی تلاش میکنم انگیزه و ذوق بچه ها رو برا ادامه قوی و موفق شدن بالا ببرم .خیلی وقتا خودم مثال میزنم که دیپلم من ریاضی بود و در یک حرکت کاملا ییهوی تصمیم گرفتم برا کنکور انسانی بخونم و بدون هیچ کمک و پیش زمینه ای توی ۳ ماه با تلاش و پشتکار شبانه روزی درس خوندم حتی یادم برق میرفت و من انقد ذوق موفق شدن داشتم که شمع روشن میکردم ولی برنامه درسیم رها نمی کردم تا بالاخره به نتیجه رسیدم .یا اینکه زمان آزمون استخدامی آموزش و پرورش پسرم چندماهش بود و من به مدت دوهفته گذاشتمش پیش عزیزجونش و حتی غذای حاضری هر روز خوردم تا تونستم اون هفتا کتاب بخونم و تو آزمون نفر اول شهرستان بشم .بگم سخت نبود؟!نه بود خیلیم سخت بود مخصوصا برای یک مادر ندیدن فرزندش خیلی سخت بود.اما نتیجه خوشایندش همه اون دلتنگیام رو به آرامش و آسایش و سربلندی رسوند.البته من هنوز خیلی کار دارم تا اونی بشم که باید بشم ولی همین حالاشم از خودم راضیم .همینطورداستان موفقیت افرادی که تقریبا میشناسن براشون تعریف میکنم و بهشون میگم که من تونستم ،اون افراد هم تونستن ،مطعن باشین اگه تلاشتون جوری باشه وجدانتان راحت باشه و آسوده سر بربالش بزارین حتما شما هم میتونین و آیندتون از همه روشن تره.همه تلاشم میکنم در ارتباط درستی که باهاشون دارم و همینطور با خانوادهاشون راه رو براشون هموار کنم تا با امید به آینده نگاه کنن و موفقیت رو در تلاششون ببینن.بارها شده برم سر کلاس و ببینم بچه ها حالا به هردلیلی سرحال نیستن .کتاب میزارم کنار و به حرفاشون ،غرغراشون گوش میدم .تا اونجا که بلد با شم راهنمای شون میکنم بعدمیبرمشون توحیاط کلی باهاشون بازی میکنم حالشون که جا اومد میشینم ی گوشه حیاط اونام دورم میشینن و باهم درس پیش میبریم. برا خیلیهاشون با کمک خود دخترا تولد سورپرایزی میگیریم و حال دلشون خوب میکنیم و بهشون نشون میدیم که با ارزشن ،مهمن ،قشنگن و... انقد مسائل درسی براشون سعی میکنم به درستی و با مثال های درست توصیح بدم که به حرف خودشون موقع تست زدن همیشه یاد نکته های من میفتن و کیف میکنن.برااونایی که هرسال تلاش شون بیشتر ازسال قبل شده با هزینه خودم کتابهای کمک آموزشی میخرم و قاب خندشون تو قلبم چاپ میکنم.میدونن در کنار همه محبت و احترامی که بهشون دارم درس خوندن و تلاششون برام چقدر مهمه .همیشه ریز به ریز نکات کتاب درسی بهشون میگم و از منابع مختلف براشون تست تهیه میکنم تا به همه ی جزئیات کتاب توجه کنن.اینم بگم که سال قبل منطقه کلاچای نفراول تو استان گیلان در میانگین معدل در دوره متوسطه دوم داشت واین با تلاش و پشتکار همه ی همکاران عزیزم و دخترای گلمون اتفاق افتاد .دخترام میدونن که حرفم ،حرف و قولم ،قول .دل به دلشون میدم م میبرمشون شهربازی ،جنگل و.. باهم کباب میزنیم گاها همونجا ام تا ی چیز جدید و جالب میبینم سعی میکنم بهشون درس جدید بدم .خودشون میدونن که عاشق شونم .میدونن که آیندشون ،تحصیلاتشان، استقلال فکری و مالیشان چقدر برام مهم و پیگیرشم برا همین بهم اعتماد دارن.آموزشام محدود به کتاب نکردم هیچ وقت سعی کردم تجربه و علم کم این ۴۰ سال بزارم رو میز و دوستی تقدیمشون کنم تا راه و از چاه بهتر بشناسن .همیشه بهشون گفتم و میگم باید از خودتون مراقبت کنید چه جسمی و چه روحی .هنوزم بواسطه این مراقبتهام بعد چندسال که رفتن از مدرسه باهم در ارتباطیم و باهم هنوز خاطره میسازیم. گاها کتاب میزارم کنار میبرمشون لب ساحل به سکوت دریا گوش میدیم هر کی خودش و دریا بعد که خالی شدیم نفری ی دستکش و ی نایلون میدم دستشون و باهم دریا رو از زباله تمیز میکنیم میگم که این زمین و دریا و... فقط برا ما نیست باید بمونه و بشنوه صدای قصه ی بقیه رو و خالی کنه دل پرغصه شون .از وقتی یادمه وقتی بچه ها به هر دلیلی حالشون تو مدرسه بد میشه از مدیر میخواستن که حتما من باهاشون برم بیمارستان.اکثرا مشکلشون هم حملات عصبی و پانیک ناشی از استرس بود .میدونستن که درکشون میکنم وبدون اینکه قضاوتشون کنم به حرفاشون گوش میدم و بهشون دلداری میدم تا آروم بشن .خیلی وقتامبخاطر شرایط مالی حاضر نبودن برن دکتر همراهیشون میکردم و بدون اینکه بفهمن هزینه ها رو پرداخت میکردم .خداروشکر تو درمانگاه کلاچای اکثرا دانش آموزان سابقم هستن از پزشک گرفته تا پرستار و داروخانه و ... هروقت میرم اونجا بهم میگن خانوم مقدمی شما همچنان درگیر بچه هایی ؟ و خدا میدونه که چقد از دیدنشون ذوق میکنم و به همشون افتخار میکنم .سال قبل یکی از دانش آموزان کف پاش زخم شده بود و بخیه کرده بودن اما خودشون بخیه رو زود کشیده بودن و این دختر ما درد زیادی داشت پاش که نگاه کردم دیدم عفونت کرده از مدیر اجازه گرفتم و سریع با درمانگاه هماهنگ کردم و دخترمون بردم اونجا .بعد درمان بردمش پیش رئس ادارمون .متاسفانه دختر گلمون مشکلات خانوادگی زیادی هم داشت و توسط برادرش مدام کتک میخورد و چندبار هم نزدیک بود بهش تجاوز کنه .برا همین به خانواده و اداره اطلاع دادم و با هردوگروه برا رفع این مشکل تلاش کردیم و اون روز هم رئس اداره رو درجربان گذاشتم و مبلغی به دخترگلمون دادم و رسوندمش خونه خواهرش تا درس تموم کنه .الان خداروشکر دیپلمش گرفته و داره دورهای آرایشگری رو میگذرونه تا مستقل بشه .از این دست مشکلات در مدرسه زیاد .و خداروشکر میکنم که بچه ها بهم اعتماد میکنن و مشکلاتشون بهم میگن و منم همه تلاشم میکنم تا کمکشون کنم .ولی خب در اکثر موارد اداره نه تنها همکاری نمیکنه بلکه کارشکنی هم میکنه .مثلا بخاطر کمک و همراهی بااین دختر گلمون که مشاور حاضر نبود حتی حرفاش بشنوه بعد که دید من پیگیری کردم و مشکل درحال رسیدگی فورا ازمن به اداره شکایت کرد والبته این اولین بار هم نبود.مثلا یباراومدم مدرسه دیدم حال یکی از دخترام ی جوری. ی جور دیگه نگام میکرد وقتی خواست زنگ کلاس بره حیاط آروم دنبالش رفتم و با بسته های قرص داخل دستاش مواجه شدم میخواست خودکشی کنه قرصا رو ازدستش گرفتم و باهاش صحبت کردم و مشکلش فهمیدم وسعی کردم آرومش کنم تا بیشتر باهم صحبت کنیم و پیگیری کنم تا حالش بهترشه .مجبور بودم به مادرش اطلاع بدم تا بیشتر مراقبش باشه و براش وقت بزار .همین موضوع دوباره باعث شاکی شدن مشاور مدرسه شد.خب درسته من مدرس آموزش خانوادم اما نباید به دخترام کمک کنم !!چون ابلاغ مشاوره ندارم و ابلاغ دبیر !! ولی خب جالبیش این که مشاور هم کاری نمیکنه !!متاسفانه من نمیتونم وقتی رنج کسیو میبینم فقط تماشا کنم و بگم من فقط در حد کاغذبازی اداری کار میکنم نه بیشتر .رنج دختدام رنج منه .ولی خدارو شکر هم دخترام هم خانوادهاشون خیلی محترم و قدردان هستن و همیشه بخاطر اینکه هوای بچه ها رو دارم وبراشون وقت میزارم ازم تشکرمیکنن و بهم میگن من معجزه زندگیشون هستم .البته با این حرفا همیشه شرمندم میکنن .من عاشق کارم و دخترامم.تمام زنگ تفریح های من اکثرا با دانش آموزام میگذره و همشون به اسم میشناسم .میدونین چیه مساله اعتماد، اعتماد که بدست آوردنش سخت ولی من تلاشم کردم .قبل اینکه معلمشون باشم رفیق شونم ،مادرشونم ،پایه ی شیطنتشونم .از اینکه کنارم خودواقعی شون هستن لذت میبرم .یکبار یکی از دانش آموزان خیلی خوب رشته تجربی مورد تجاوز توسط یکی از بستگانش قرار گرفت در همون سال آخر مدرسه که کنکور داشت .مساله رو با من در میون گذاشت و چندماه بعد اون آقا با شخص دیگه ای ازدواج کرد.دختر گلم خیلی تحت فشار بود داغون شده بودتقریبا هرروز باهاش صحبت میکردم و باهم برنامه ریزی میکردیم برا درس خوندنش .روزهای خیلی سختی بود.هضم این داستان برا خودمنم خیلی سخت بود چه برسه به ی دختر نوجوان .اما همراهیش کردم تا ازپس کنکور بربیاد و بره سراغ رویاهاش خداروشکر همون سال ۱۲ رشته کاردرمانی دانشگاه تهران قبول شد .بعدها که باهم حرف میزدیم بهم گفت خانم اون روز که جریان بهتون گفتم انقد رنگتون پریده بود که اولش خیلی ترسیدم اما بعدش که دستام گرفتین و به روم لبخند زدین خیالم راحت شد که تنهام نمی زارین ودلم آروم گرفت. حالا اونا با موفقیتهاشون قلبم آروم میکنن 🥰من نائب رئس سمن محیط زیستی قدم های سپید هستم .سعی کردم در هر مدرسه ای که ورود کردم به بچه ها و همکاران آموزشهای محیط زیستی بدم مثل تفکیک از مبدا و مسئله پسماند و... ..با کمک دخترام والبته همکاران در راستای اهداف محیط زیستی درپوش و کاغذ باطله جمع آوری میکنیم و برا افراد نیازمند ویلچر تهیه میکنیم .دلم میخواد در کنار احترام به طبیعت احترام به انسان ها و همه مخلوقات خدا رو یادشون بدم ،یادشون بدم که به خودشون و به هم و به همه مهر بورزند.من زینب هستم برادرم چندسال قبل بخاطر هاری از دست دادم .برادرم که برای کمک به یک سگ گرفتار در دام صیادی رفته بود سگ دستش گاز گرفت و برادرم بخاطر کوتاهی مسئول هاری شهرستان دچار هاری شد و از دنیا رفت. من پیج اینستام باز کردم ووراجع به این موضوع توصیح دادم و آگاهی دادم به مردم.همه تلاشم کردم با مردم و مسئولین شهر صحبت کنم و اطلاع رسانی کنم تا خانواده دیگه ای داغدار نشه . .بعد از طرف صدا وسیما باهام تماس گرفتن و اینطور شد که در برنامه دومینو شرکت کردم .این قصه برای دل ما هنوز خیلی پردرد همین الان که دارم مینویسم به پهنای صورت اشک میریزم .از دست دادن خیلی سخته .بهرحال همه تلاشم میکنم که در هر موضوعی که اطلاعات داشته باشم اونو به دیگران انتقال بدم .چند وقت بعد فوت برادرم همراه دوستانم در سمن قدم های سپید آذوقه و پتو تهیه کردیم و به مرکز نگهداری سگ ها در رودسر رفتیم و بهشون غذا دادیم و همه تلاشمون کردیم تا این حیوانات بیگناه واکسن بزنن و عقیمبشن و درشرایط بهتری زندگی کنن .در مورد دخترام وقتی میبینم برا حل مشکلاتشون به زمان و توان بیشتری نیاز دارم که مدرسه این اجازه رو بهم نمیده ،استادان عزیزی دارم که باهم دوستیم مثل خانم دکتر نسترن چرمچی .باهاشون هماهنگ میکنم ودخترام میفرستم پیششون تا درمان بشن . و این قصه حالا حالاها ادامه دارد...
مربی گری مهارت های ارتباطی سالم ،مربی گری مهارت های پیش از ازدواج ،آموزش مهارتهای رفع استرس پس از حادثه ،دوره های نوجوان سالم ،مهارت های کمک های اولیه ،مهارت آموزش مسائل دوران بلوغ ،آموزش محیط زیست ،مدرس آموزش محیط زیست ،نائب ریس سمن محیط زیستی قدم های سپید ،مدرس آموزش خانواده،مدرس خودمراقبتی،مهارت های هفت گانه icdl,درس پژوهی ،اقدام پژوهی در مدرسه، مربی طرح خود مراقبتی در مدرسه ،مربی طرح مروج سلامت در مدارس و تقریبا ۲۰۰۰ساعت ضمن خدمت با موضوعات مختلف که تا اینجا گذرانده ام